جدول جو
جدول جو

معنی صفی الدین - جستجوی لغت در جدول جو

صفی الدین
(پسرانه)
برگزیده دین، نام عارف نامدار قرن هشتم، صفی الدین اردبیلی
تصویری از صفی الدین
تصویر صفی الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
صفی الدین
(صَ یُدْ دی)
ملا صفی الدین، ابن محمد الگیلانی. زرکلی در الاعلام نویسد: وی طبیب بود و به مکه سکونت جست و در آنجا به سال 1010 هجری قمری درگذشت. او را در طب و جز آن مؤلفاتی است، از مؤلفات وی شرح قصیدۀ خمریۀ ابن فارض است. (از الاعلام زرکلی ص 433)
محمود بن ابی بکر ارموی. او راست: ذیل بر النهایه فی غریب الحدیث تألیف ابن اثیر جزوی، صفی الدین به سال 723 درگذشت. (کشف الظنون ذیل النهایه فی غریب الحدیث)
خلیل لاذقی. ابن ابی اصیبعه در کتاب خود دو حکایت از وی نقل کند. (عیون الانباء ج 2 صص 163-168)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محی الدین
تصویر محی الدین
(پسرانه)
زنده کننده دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عفیف الدین
تصویر عفیف الدین
(پسرانه)
عفیف در دین، پرهیزکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فصیح الدین
تصویر فصیح الدین
(پسرانه)
دارای روشنی و فصاحت در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقی الدین
تصویر نقی الدین
(پسرانه)
برگزیده در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کافی الدین
تصویر کافی الدین
(پسرانه)
لایق و کارآمد در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیف الدین
تصویر سیف الدین
(پسرانه)
آنکه به منزله شمشیر دین است و دشمنان دین را نابود می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضی الدین
تصویر رضی الدین
(پسرانه)
پسندیده دین، نام دانشمند و شاعر قرن ششم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیع الدین
تصویر رفیع الدین
(پسرانه)
دارای مقام و مرتبه بلند در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکی الدین
تصویر زکی الدین
(پسرانه)
پارسا در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبی العین
تصویر صبی العین
مردمک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(رَ عُدْ دی)
یا رفیع تبریزی. محمد بن علی بن احمد از مشاهیر و منجمان تبریز بوده. کتابی بنام مفتاح الاسرار در احکام کلی موالید و قرانات و احکام طالع و متعلقات آن بنام شاه خان تألیف کرده است. (دانشمندان آذربایجان ص 160)
یا رفیعشیرازی. یا رفیع فارسی. رجوع به رفیع شیرازی در همین لغت نامه و رفیع الدین مرزبان فارسی در لباب الالباب چ لیدن ج 2 صص 398- 400 شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ابن عبدالله بن الحسن الکرمانی مکنی به ابومحمدو معروف به شیخ صفی الدین. عالمی متورع و متبحر بود. به حجاز و عراق مسافرت کرد و با شیخ شهاب الدین سهروردی مصاحبتی داشت. در حدیث و تصوف و کلام و ادبیات وجز آن کتابها نوشته است. او راست: الکنز الخفس من اختیارات الصفی. او 104 سال بزیست و 50 سال در جامع سنقری شیراز خطبه خواند. وی مردی صاحب کشف و فراست بوده و حکایتها از او نقل کنند. (از شدالازار ص 400)
لغت نامه دهخدا
(ص یُدْ دی)
عبدالمؤمن. مؤلف فوات الوفیات از عز اربلی طبیب آرد: صفی الدین را فضایل فراوان بود و علوم بسیار داشت از آن جمله عربیت و نظم شعر و انشاء و تاریخ و خلاف و موسیقی است و در زمان وی کسی منسوب را مانند او نمی نوشت و در این فن از همگان برتر شد، و نزد خلیفه مکانتی یافت. او را آدابی بسیارو حرمتی وافر و اخلاقی پسندیده بود به سال 689 در شهر تبریز او را ملاقات کردم. گفت در کودکی به بغداد شدم و چون فقه شافعی آموختم بروزگار مستنصر به مستنصریه رفتم و بمحاضرات و آداب و عربیت و خط پرداختم و درخط بکمال رسیدم. سپس عود زدن فرا گرفتم و در این صنعت قابلیت من بیش از خط بود ولی در آن وقت جز به خوشنویسی شهرت نیافتم، سپس خلافت به مستعصم رسید و او خزانۀ کتب را عمران کرد و بفرمود تا دو کاتب بگزینند و آنچه او اختیار کند بنویسند و در آن وقت از شیخ زکی الدین کس برتر نبود و شهرت من بپایۀ او نمیرسید پس مرا نیز بدان کار گماشتند و خلیفه نمیدانست که من عود نواختن را نیکو می دانم و در بغداد کنیزکی بود بزیبائی مشهور و غنا نیک می دانست و خلیفه او را دوست می داشت و وی را عطای فراوان میداد و خدم و کنیزکان و اموال وی بسیار شد. روزی چنان افتاد که کنیزک در محضراو به لحنی نیک و غریب غنا کرد، خلیفه پرسید این آهنگ کرا باشد؟ گفت معلم من صفی الدین را. خلیفه بفرمودتا مرا حاضر کردند و عود نواختم وی را خوش آمد و مرا فرمود که ملازم مجلس او باشم و روزی فراوان و عطای بسیار مقرر کرد و من با او بودم و حاجت مردمان را روا می کردم و خلیفه به هر سال مرا پنج هزار دینار مقرر کرد... و از برآوردن حاجات مردان نیز همین مبلغ و بیشتر بدست می آوردم. سپس نزد هولاکو رفتم و او را غنا کردم و او دو برابر آن را که مستعصم می پرداخت بداد سپس بخدمت عطاملک جوینی و برادر وی شمس الدین شدم و کتابت انشاء را به بغداد بعهده گرفتم و مرا بمرتبۀ منادمت درآوردند و انعام و احسان را بر من مضاعف کردند و پس از مرگ علاءالدین و قتل شمس الدین سعادت من برفت و روزگار برگشت و مرا فرزندان و نوادگان بهم رسید.
شریف صفی الدین طقطقی گوید: صفی الدین را دینی بمبلغ سیصد دینار از مجدالدین غلام ابن صباغ بگردن می بود و بدان دین بزندان افتاد و بروز هیجدهم صفر سال 693 به زندان درگذشت. (از فوات الوفیات ج 2 ص 18 و 19). مؤلف حبیب السیر نویسد: خواجه صفی الدین عبدالمؤمن در فن ادوار موسیقی در عرصۀ گنبد دوار بی بدل بود و مانند فیثاغورس در وقوف بر شعبات اصول مقامات ضرب المثل، و استاد صفی الدین نیز در زمان مستعصم در بغدادمی بود و در وقت قتل و غارت آن بلده در گوشه ای خزیده و نیم روزی خود را بنواحی خرگاه هلاکوخان رسانیده و برپای ایستاده آغاز بربط نواختن کرد و بنابر آنکه آن نوای روح افزای اصلاً در مغولان بی سروپا تأثیر نمی کردتا وقت غروب هیچ کس به حالش نپرداخت، آخرالامر یکی از اهل هوش شمه ای از فضایل آن استاد ماهر بگوش پادشاه قاهر رسانید و ایلخان آن جناب را خوشتر از بربطش نواخته مالی خطیر از ارتفاعات و مستغلات بغداد مقرر ساخت که هر ساله به وی رسانند و آن عارفه مدتی مدید بخواجه صفی الدین و اولادش میرسید و در زمان اباقاخان که رایت دولت خواجه شمس الدین محمد ارتفاع یافت خواجه بملازمت آستان وزارت آشیان شتافت وزیر صافی ضمیر ولد ارشدخود خواجه شرف الدین هارون را شاگردش ساخت و استاد صفی الدین در آن اوقات بتصنیف رسالۀ شرفیه پرداخت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 107). او راست: ’الرساله الشرفیه فی النسب التألیفیه’ و ’الادوار’
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
صفی الدین. ممدوح حکیم ضیاءالدین محمود کابلی:
صفی دین معین ملت استاد ملوک احمد
توئی والا خداوند فلک چاکر غلام انجم.
رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 416 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ یُدْ دی نِ اَ دَ)
جد سلاطین صفویه است. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آرد: وی مردی صاحب وقت بود و قبولی عظیم داشت. (تاریخ گزیده ص 793). هدایت در ریاض العارفین نویسد: شیخ العارفین و برهان الواصلین القطب الاصفیاء فی الاّفاق صفی الدین اسحاق، نسبت آن جناب بحضرت امام همام موسی الکاظم می پیوندد و اجداد عظامش هادیان راه یقین و احفاد گرامش حامیان دین مبین، آن جناب را در مبادی سلوک اشتیاق صحبت اولیا و اصفیای معاصرین بود و بشوق خدمت ایشان مراحل بسیار پیمود. در شیراز با مشایخ صحبت داشت و به رهنمائی آنها طالب شیخ زاهد گیلانی شد. در ماه صیام بصومعۀ شیخ رسید، پس از ملاقات ارادت او را گزید و بشرف مصاهرت نیز ممتاز گردید. گویند نسبت ارادت جناب زاهد به دو واسطه به رکن الدین سجاسی میرسد. کرامات و مقامات آن جناب فزون از عهدۀ حوصلۀ این کتاب است و حاجت به تحریر ندارد و میرزا محمد تقی کرمانی در بحرالاسرار بچند واسطه نقل کرده که حضرت مولوی معنوی بظهور شیخ خبر داده است. به هر صورت زیاده بر سی سال بهدایت و ارشاد طالبان اشتغال داشتند و زیاده از صدهزار کس تربیت فرمودند در سنۀ 735 وفات یافتند. اگر چه سخن او منظوم نیست در تذکرۀ واله این بیت بنام اوست:
آه از این ذکر فسرده چند از این فکر دراز
آه های آتشین و چهره های زرد تو.
(ریاض العارفین ص 101).
براون در تاریخ ادبیات نویسد: اسم او صفی الدین بود. وفاتش در گیلان به سال 1334 میلادی و در سن هشتاد و پنج سالگی اتفاق افتاد. این شخص مدعی بود که به بیست پشت به امام هفتم موسی کاظم میرسد. با توجه به آنچه مورخ و سیاسی بزرگ رشیدالدین فضل الله در رسائل خود نسبت به او نوشته و با مطالعۀ کتاب بزرگی که بنام صفوهالصفا کمی پس از وفاتش مبتنی بر قول فرزندش صدرالدین تحریر یافته است در اهمیت و معروفیت او شکی باقی نمی ماند... من هیچ مدرکی نیافتم که شیخ صفی نیز مانند اخلاف خود به این شدت پیرو عقاید شیعه بوده باشد تنها سند ضعیفی هم که قابل اعتناء است عکس این را ثابت میکند زیرا که رؤسای ازبکیه در مکتوبی که به طهماسب ولد شاه اسماعیل نوشته اند میگویند شنیده ایم شیخ صفی سنی ثابت العقیده بوده است و اظهار تعجب میکنند از اینکه شاه طهماسب نه از حضرت مرتضی علی پیروی می کند و نه از جد اعلای خود متابعت دارد. (تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 14). تاریخ ثابت می کند که شیخ صفی الدین عزلت گزین بزرگوار اردبیل که سلاطین صفویه نام و نسب خود را از او گرفته اند فی الحقیقه در زمان خود شخصی متنفذ و صاحب قدرت بوده است. وزیر بزرگ رشیدالدین فضل الله به ادعیه و شفاعات او توجه داشته و این معنی از مجموعۀ رسائل او و از دو رقعه ای که یکی به شیخ نوشته و در دیگری توصیه ای درباره شیخ کرده است معلوم میشود. در رقعۀ اخیر که به پسر خود میراحمد حاکم اردبیل نوشته است وصیت می کند که از رعایت عموم اهالی غفلت نکنی و مخصوصاً نوعی سازی که جناب قطب فلک حقیقت و سباح بحار شریعت، مساح مضمار طریقت، شیخ الاسلام والمسلمین، برهان الواصلین قدوۀ صفۀ صفا، گلبن دوحۀ وفا، شیخ صفی المله و الدین ادام الله تعالی برکات انفاسه الشریفه از تو راضی و شاکر باشد. (ایضاً صص 25-26). در زندگانی ظاهری شیخ صفی خاصه بعد از آنکه دست ارادت به شیخ زاهد داد و در اردبیل ساکن شد حوادث و وقایعی رخ نداد. در کودکی موقر و عزلت گزین و محترز از بازی بود. در همان روزگار کودکی توجه خاصی به امور مذهبی نشان داد و بمشاهدۀ ظهورات غیبیه و عوالم غیرمرئیه توفیق یافت. چون در اردبیل مرشدی صاحب حال نمیدید و آوازۀ شیخ نجیب الدین بزغش شیرازی را شنیده بود میل بزیارت او کرد و بالاخره مادر را راضی نمود به شیراز رفت ولی شیخ رحلت کرده بود. درویشان و مشایخ آن دیار خاصه شیخ سعدی شاعر معروف را ملاقات کردو معاشرت او پسند خاطرش نیفتاد و ظاهراً با شیخ سعدی درست معامله نکرد و نسخۀ اشعار او را که بخط خود تقدیمش نمود نپذیرفت. عاقبت پسر و جانشین بزغش موسوم به ظهیرالدین شیخ صفی را گفت امروز کسی که رفع حجاب نموده ترا بمقصد رهنمون گردد فقط شیخ زاهد گیلانی است که در گیلان قرب ولایت شما، بر لب دریا خلوتی دارد، و حلیۀ جمال شیخ زاهد را به او وصف کرد. شیخ پس از چهار سال بخدمت شیخ زاهد رسید و از او پذیرائی کامل دید. در این وقت شیخ زاهد شصت سال داشت. بیست و دو سال بقیۀ عمر او را شیخ صفی در خدمتش بسر برد. شیخ زاهد صبیۀ خود بی بی فاطمه را بشیخ صفی داد و از او سه پسر بوجود آمد که یکی صدرالدین است که بعدها رتبۀ ارشاد یافت. شیخ بنقل مؤلف سلسلهالنسب در 735 درگذشت، و پسر وی شیخ صدرالدین جانشین او گشت. شیخ صفی ابیاتی بزبان گیلانی و فارسی سروده است. هر چند یکی از رباعیاتش دلالت بر دوستی علی علیه السلام دارد لکن معذلک برای من ثابت نیست که او هم مثل اخلاف خود در مذهب شیعه دارای عقیدۀ راسخه بوده باشد. شیخ صفی الدین بی اندازه بتوسعۀ سلسلۀ تابعۀ خود کمک نمود و یکی از ادلۀ ما بر قوت نفوذ او قول مولانا شمس الدین برنیقی اردبیلی است که در سلسلهالنسب منقول است و گوید: ’از راه مراغه و تبریز شمار طالبان و مشتاقان نمودم، در سه ماه سیزده هزار طالب به این یک راه بحضرت شیخ آمدند و شرف حضور مبارک شیخ دریافته و توبه کردند و از باقی اطراف به این قیاس’ اگر نگوئیم همه این مریدان از آسیای صغیر می آمده اند لااقل باید گفت که بسیاری از ساکنین ولایت مذکوره بوده، و هم از این ایام پیروان شیخ صفی در آن ولایت مسکن گزیده و بقسمی استقرار یافتند که بعدها بزرگترین اسباب تشویش خاطر سلاطین عثمانی شدند. (از تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 34). برای تفصیل احوال شیخ رجوع شود به صفوه الصفا تألیف ابن بزاز
لغت نامه دهخدا
(صَ یُدْ دی ؟)
در مجالس النفائس نام وی چنین ثبت شده لیکن ظاهراً وی همان شیخ صفی الدین ابحی است. چنانکه مصحح کتاب نیز در حاشیۀ ص 183 تصریح کرده است که در نسخۀ اسلامبول شیخ صفی الدین ابحی آمده است. در مقدمۀ ترجمه حکیم شاه محمدقزوینی از مجالس النفائس آرد: در زمانی که حضرت میردر هری بوده حضرت قدسی منزلت شیخ صفی الدین الحی بخدمت او رفته و داعیۀ مریدی او داشته و چون بصحبت میرنشسته و میر در صحبت گرم گشته از امتداد وقت صحبت نزدیک شده که نماز پیشین فوت شود، شیخ صفی الدین بر سبیل تنبیه گفته که وقت نماز فوت میشود، امیر قدس سره فرمود که نماز را قضا هست و صحبت را قضا نیست. شیخ چون این سخن را از او شنیده رنجیده و ترک صحبت او کرده و بصحبت شیخ زین الدین خوافی رفته، زیرا که او بسیارمواظبت بر طریقۀ اهل سنت و جماعت مینمود و او شیخ صفی الدین را در خلوت نشانده چون بریاضت خلوت دل او صافی گشته دانسته که مرتبۀ میر در کشف حقایق و دقایق بیشتر از مرتبۀ شیخ است، لاجرم پشیمان گشته ولیکن دوائی نداشته. (مجالس النفائس چ علی اصغر حکمت صص 183-184). در حبیب السیر نیز صفی الدین ابحی ضبط شده و گوید سیدی دانشمند بود. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 604)
لغت نامه دهخدا
(صَ یُدْ دی نِ بُ)
هدایت درمجمع الفصحا آرد: خواجۀ نامدار و فاضل عالیمقدار شاعر پخته طبع شیرین گفتار فصاحت شعار بشیوۀ استادان باستان مدحت گذار بود و این ابیات از نتایج طبع اوست:
شده ست آسمان تخت و خورشید افسر
کرا باشد این افسر و تخت درخور؟
مگر سایۀ کردگار جهان را
که او را همی زیبد این تخت افسر
زهی چون خرد در همه جا ستوده
خهی چون قضا بر همه کس مظفر
چه خواند ترا عقل ؟ روح مجسم
چه گوید ترا روح ؟ عقل مصور
به پیش خطیب آید از شوق نامت
گر آهن بدوزند در پای منبر
چنان شد که از بیم عدل تو زین پس
اطبا نگویند نام مزور...
الا تا بود بر فلک هفت کوکب
الا تا بود بر زمین هفت کشور
ترا باد این هفت کشور مسلم
ترا باد این هفت اختر مسخر.
(مجمع الفصحاء ج 1 ص 313)
لغت نامه دهخدا
(صَ یُدْ دی نِ حِلْ لی)
عبدالعزیز بن سرایابن علی بن ابی القاسم السنبسی الطائی. وی شاعر عصر خود بود در کوفه متولد و در حله (بین کوفه و بغداد) نشأت یافت و به تجارت پرداخت و به شام و مصر و ماردین و دیگر اماکن سفر کرد و مدتی به پادشاهان ارتقی پیوست و آنان را ثنا گفت و ایشان وی را صله های گران دادند. سپس به سال 726 به قاهره شد و سلطان ملک ناصر را بستود. تولد او به سال 677 هجری قمری است و به سال 750 درگذشت. او راست: دیوان شعر. العاطل الحالی. رساله فی الزجل و الوالی. الخدمه الجلیله. رساله فی وصف الصید بالبندق. (الاعلام زرکلی ص 525). مؤلف روضات الجنات وی را نیک ستوده است و گوید عالمی فاضل ومنشیی اریب و از تلامذۀ محقق نجم الدین جعفرحسن حلی است. او را قصیده ای بدیعه در 145 بیت است مشتمل بر 150 نوع از انواع بدیع و گوید وی از بزرگان شعرای شیعه بود و فضل و بزرگی و افلاق او بین الفریقین مسلم است و گوید صاحب امل الامل بر وی انکار کرده است که چرا در تغزلات خود شراب و امردان را فراوان می ستاید ولی این سخنان را نزد آنان تأویلها است. از اشعار اوست:
و لیس صدیقاً من اذا قلت لفظه
توهم من اثناء موقعهاامرا
ولکنه من ان قطعت بنانه
تیقنه قصداً لمصلحه اخری.
و او راست در مدح اهل البیت:
یا عترهالمختار یا من بهم
یفوز عبد یتولاهم
اعرف فی الناس بحبی لکم
اذ یعرف الناس بسیماهم
لغت نامه دهخدا
(صَ یُدْ دی)
ابن فخرالدین الطریحی. صاحب روضات الجنات او را به علم و صلاح و تقوی ستوده است و گوید از پدر خود روایت کند و او را حواشیی است بر مجمعالبحرین از تألیفات والد وی. و نیز او راست: شرح رسالهالفخریه. از وی شیخ عبدالواحد بن محمد توانی روایت کند. (روضات الجنات ص 510 ذیل ترجمه فخرالدین طریحی)
لغت نامه دهخدا
(صَ یُدْ دی نِ یَ)
شاعری است. صاحب لباب الالباب آرد: صفی یزدی که بصفای دل و خاطر خورشید را طعنه زدی و پیوسته جز بر جادۀ وفا و سجادۀ صفا نبودی در عهد ملک طغان شاه قربتی یافت و اگرچه در لباس ائمه بودی اما در زی متصوفه رفتی، و این ابیات دلفریب از آن وی است:
زآن پیش که ناگه لب خشک بنده
دزدد شکری زان دو لب پرخنده
لشکرگه زنگبار بر گرد رخش
از مشک طناب در طناب افکنده...
هم او گوید:
نه یکی روز ز وصل تو نشان یافته ام
نه یکی شب ز فراق تو امان یافته ام
دوش از دست غمت این دل غم پرور را
خون چکان نعره زنان جامه دران یافته ام
هیچ عاقل نکند باورم ای دوست که من
دل دیوانۀ خود را به چه سان یافته ام
نظری کردی روزی بمن سوخته دل
هرچه دارم من بیچاره از آن یافته ام
به دو جو بر من اگر هر دو جهان گم گردد
چون ترا یافته ام هر دو جهان یافته ام.
(لباب الالباب چ لیدن ج 1 صص 278-279).
و رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 313 و ریاض العارفین شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بی یُلْ عَ)
مردمک دیده. به به. نی نی. انسان العین
لغت نامه دهخدا
(رَ ضی یُدْ دی)
یوسف بن حیدره بن حسن رهبی، مکنی به ابوالحجاج طبیب، شاگرد ابراهیم سامری است. وی از شرح فصول ابن الطبیب و مختصر ابن ابی صادق تهذیبی ترتیب داده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 263 و 264 و 265 و ج 2 ص 203 شود
رضی الدین بن علاءصدرالحمید تاج الدین محمد بن محمد بن محمد سرخسی حنفی.او راست: محیط رضوی. او سه محیط دارد: 1- ده جلد [کبری] . 2- چهار جلد [وسطی] . 3- دو جلد [صغری] . وفات وی به سال 671 هجری قمری بود. (از یادداشت مؤلف)
محمد بن محمد شفیع مؤلف کتاب ’مطلع’ به زبان فارسی در علم عروض و قافیه و بدیع و معانی و بیان که خود مستوفی دربارشاه عباس ثانی (1077- 1052 هجری قمری) بوده است. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 450 و 451 شود
رضی الدین خوارزمی. او راست: دره النوء فی شرح خطبه الضوء. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 حاشیۀ ص 373 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضی یُدْ دی)
پسندیدۀ دین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فِدْ دی)
نامش عمرو لقبش کافی الدین است. وی عم خاقانی و پدر وحیدالدین ابوالمفاخر عثمان است. (مزدیسنا ص 466). خاقانی در مدح وی گوید:
طبع کافی که عسکر هنر است
چون نی عسکری همه شکر است.
خاقانی.
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم
کو کافی دین واسطۀ گوهر انساب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ حُد دی)
نظامی هروی، متولد هرات و متوفی بسال 919 هجری قمری (دانشوران خراسان ص 265). او راست: تعلیقه بر شرح قاضی زاده بر اشکال التأسیس که در 879 هجری قمری برای امیر علیشیر نوشته است. (یادداشتی از مؤلف). از احفاد مولانا نظم الدین است که ایشان را نظامیان میگویند و در خراسان نسب از نسب ایشان شریف تر نیست و در بیست سالگی تکمیل علوم کرد و حالا (زمان امیر علیشیر) قریب سی سال شد که به افاده مشغول است. از علوم ظاهر هیچ علمی نباشد که او درس نگوید و در هر علمی که گوید حواشی مفید و مصنفات دارد که علما از او بهره مندند و با این همه بذل نیز دارد که منافی این علوم است و به اخلاق حمیده و اوصاف پسندیده متصف است. (از مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی صص 106-107 از ترجمه فارسی چ حکمت). سرآمد فضلای استرآباد بود و در فن شطرنج مهارت تمام ظاهر مینمود و در نظم قصاید و معمیات نهایت بلاغت بجا می آورد و اکثر اوقات شریف را به خدمت امیر نظام الدین علیشیر صرف میکرد و بعد از فوت آن جناب به ملازمت آستان معدلت آشیان خاقان منصور پرداخت و داروغۀکتاب خانه همایون شد. (از رجال حبیب السیر ص 199)
لغت نامه دهخدا
(زَ کی یُدْ دی)
صفوه الزهاد و قدوه العباد شیخ الاسلام زکی الدین بن احمد اللوهوری معاصر محمد عوفی که در لباب الالباب چند جای از او نام می برد و از وی نقل قول می کند. رجوع به همین کتاب شود
عبدالعظیم بن ابی الاصبع، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن ابی الاصبع و عبدالعظیم... شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ فُدْ دی)
ابوبکر عادل سومین از سلسلۀ ایوبیان مصر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی او در 592 هجری قمری جای نورالدین علی افضل را در دمشق گرفت و در 596 منصور جانشین عزیز را از مصر بیرون کرد و مصر را ضمیمۀ ملک خویش ساخت. وفات وی بسال 615 هجری قمری است. (یادداشت بخط مؤلف)
ابن عزالدین حسین سوری از پادشاهان غور که در غور و غزنین از 543- 544 هجری قمری حکومت کرد. و بهرامشاه او را بسال 544 کشت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ فُدْ دی)
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد. دارای 237 تن سکنه. آب آن از سیمین رود. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات است. در دو محل بفاصله 2500 گزی بنام سیف الدین بالا و پائین مشهور است. سکنۀ سیف الدین بالا 149 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 287)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شاعری است. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: نام وی میرصفی الدین بطبع وقاد وذهن نقاد مشهور بلاد بود، نسخۀ اشعارش ملاحظه نشد. این چند بیت از او در تذکره ها بنظر رسیده نوشته شد:
از ضعف ناله کردم و سویم نظرنکرد
نشنید یار نالۀ من یا اثر نکرد.
###
سرآمد عمر و دل آواره گشت و خاک شد تن هم
رفیقان یک بیک رفتند و از پی میروم من هم.
###
بردارنقاب از رخ و حیرانی من بین
بگشا گره از زلف و پریشانی من بین.
###
شاعر دزد ماکیان باشد
که بزیرش نهند بیضۀ قاز
قاز آخر بسوی آب رود
او بکون دریده ماند باز.
(آتشکدۀ آذر ذیل شعرای نیشابور)
لغت نامه دهخدا
به دین به فرمان دین بردین. یا علی الدین کله. بر همه دین: و آن علم دین حق است که مجموع آن شناخت خداست سبحانه و تعالی به وجدانیت محض و اثبات توحید محض و اثبات توحید مطلق دور از تشبیه و و پاک از تعطیل که مختتم بشرف محل و عبودیت در مقام محمود و خلق عظیم رسول مصطفی محمدست. . و نشریف دین او علی الدین کله. توضیح ماخوذ از آیه 33 سوره 9 (توبه) هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولوکره المشرکون... (اوست که فرستاده پیامبرش را براه راست و آیین حق تا غالب گرداند آنرا بردین همه اش و اگر چه شرک آورندگان کراهت دارند)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوای دین پیشوای دین (اسلام)، (اسلام) لقبی است که ببعض علمای اسلام داده اند
فرهنگ لغت هوشیار